ثنا خانم ثنا خانم

بهناز رفتم سایت بیر موزیک تا ببینم اهنگ جدید چی اومده

دیدم برای دخترمون ثنا یکی اهنگ خونده

غیرتی شدم خواستم برم اونی که برای دخترمون اهنگ خونده رو بزنم

از اتاق اومدم بیرون داشتم میرفتم سراغ پسره ولی وقتی به در اتاق ثنا رسیدم یکهو حس بوس کردنش گرفت منو.

در اتاقش رو باز کردم دیدم خانم از خواب بیدار شده دست و صورتش رو نشسته هدفون رو  زده به گوشش داره اهنگ گوش میده هر هر هم میخندید

هدفون رو ازش گرفتم ببینم چی گوش میده همون اهنگه بود که براش خونده بودن

پسره تو اهنگ میگفت:

ثنا خانم ثنا خانم دختره شاه پریون

میخوام ترانه بخونم برات از دل و جوون


وقتی دیدم بچمون رو خوشحال کرده از کشتن پسره صرف نظر کردم

از ثنا عکس گرفتم که اینجا گذاشتم

لینک دانلود همون اهنگ رو هم گذاشتم که دانلودش کنی

عجب روزگاریه


q8hhmg23ltpkhoho5ryt.jpg

اهنگ ثنا خانم از بابک غریبی


دانلود

عشق منی تو

هیشکی نمیتونه تو رو از قلب من بگیره

                                             میمرم برات ِ واسه خندهات

تموم لحظه های زندگیم توی تو

                                      دوست دارم بهنازممممممممممممممممممممم

ایا رویای صادقه واقعا صادق بود؟؟؟؟؟؟

سلام بهنازم.خوبی نفسم؟

کاش بودی حالت رو میپرسیدم.

بگذریم....


شب شد نشستیم یکم با هم اتاقیام(فرشید و علی و مهدی) شوخی کردم خندیدم و شام خوردیم

بعدشم جاهامون رو انداختیم و دراز کشیدیم

هر کسی توی عالم خودش بود

فرشید که سوره حشر رو زیر لب زمزمه میکرد

مهدی هم به شعرهای مولانا گوش میداد

علی هم به عشقش اس میداد

منم توی فکر تو طبق معمول

یکم با خدا حرف میزدم یکم قربون صدقه تو میشدم خلاصه خوابم برد


ساعتهای ۴:۳۰ یا ۵ صبح بود که دیدم فرشید تکونم میداد میگفت پاشو نماز صبح


یادش بخیر توی زندگیی که توی رویاهامون برا هم ساخته بودیم دوست داشتم تو منو برای نماز صبح بیدار کنی بگذریم

نماز رو خوندیم دوباره خوابیدم

وقتی خوابیدم خواب دیدم

خواب دیدم:


سر سفره نشسته بودم که ناهار بخوریم بابا جونم سمت چپ من بود مامان جونم سمت راست نشسته بود.

واسه  منو بابای غذا کشیده بود داشت برا خودش غذا میکشید

از کربلایی مهدی خبر نبود عاطفه هم مشهد بود

سرم رو انداخته بودم پایین به بشقابم نگاه میکردم فقط

ناراحت بودم

ناراحت از اینکه تورو ندارم

داشتم غذا میخوردم و سرم رو اصلا بالا نمی اوردم

مامانم بابام هم جیک نمیزدم

یک لحظه متوجه شدم که یک خانم با چادر اومد سر سفره روبروی من نشست

من ناراحت بودم و اصلا برام مهم نبود که کی اومد سر سفره

یکم گذشت با خودم گفتم زشته که سلام نکنم

سرم رو اوردم بالا بهناز اون خانم تو بودی


برای ۵ ثانیه فقط بهم نگاه کردیم قیافه جفتمون طوری بود که معلوم بود ناراحتیم

فکر کنم از اینکه من ناراحت بودم تو هم ناراحت بودی

بعد اون لحظه کوتاه که فقط همدیگرو نگاه کردیم من لبخند زدم آخه نفسم روبروم نشسته بود

وااااااااااای بهناز تو هم شروع کردی به لبخند زدن

قربون خندهات بشم من نفسم خانومم

انقدر خوشحال شدم که از سر سفره نتونستم بشینم و پاشدم برم اتاقم تا اونجا بخندم

تو ولی سر سفره هنوز بودی با مامان بابام

شما هم لبخند میزدید


تموم شد خوابم تموم شد

از خواب پریدم

وقتی بیدار شدم به این فکر میکردم که خوابم ایا رخ میده

اخه شنیدم خوابی که موقع اذان صبح باشه واقعا تعبیر میشه

ولی من بعد اذان صبح دیده بودم

بگذریم.


الان که دارم اینا رو تعریف میکنم برات ساعت ۳ نصفه شبه

چشام درد میکنه

کاش الان به عنوان مونس و همسرم کنارم بودی تا دستت رو میبوسیدم اروم میشدم و میخوابیدم.


دل تنگی هایم را با کدام قایق به سمت دریای دلت بفرستم؟تا بدانی دوستت دارم بهنازم


شب بخیر



ساعت چهار نیم صبح ۱۰ مهر

بهناز امشب نشستم جلوی سیستم تا اهنگ دانلود کنم

همین طور که دانلود میکردم رسیدم به یک اهنگ از سالار عقیلی

شعر شهریار رو میخوند یکجا گفت بی وفا   یاد تو افتادم که بی وفایی

کردی و از کنارم رفتی

اشکم در اومد حتما الان میگی من بچه میشم که گریه میکنم ولی اینطور نیست


بهناز توی کلاس ادبیات یک دختره هست که همش بی اختیار بهش نگاه میکنم میدونی چرا؟؟!

بهناز چشمهای دختره مثل چشمهای توست همش به چشماش بی اختیار نگاه میکنم

(البته هیچکی جات رو نمیگیره)

بهناز الان که دارم اینارو مینویسم ۱۰ مهره

امروز تولده هم اتاقیم هستش

یاد روز تولد خودم افتادم که از صبح تا شب گوشی به دست منتظر بودم فرشید هم اتاقیم هم شاهده

همون روز ۱۲ شب که گذشت فرشید گفت زنگ زد؟

آهی کشیدم گفتم نه

اون سکوت کرد

منم خیره به سقف اروم اروم اشک ریختم تا خوابم برد.



جای خالی تو داره دنیام رو میگیره


بی تو همصحبت شبهام همین چهاردونه دیواره

بی تو این سقف هم سقف نیست

ازش دلتنگی میباره


بهناز دوستت دالم

انشا الله خوشبخت بشی


بعد رفتنت

از روزی که رفتی دنیا چه قشنگه            این خونه پر از عطر گلای رنگارنگه
از روزی که رفتی جولون می ده آفتاب            شب تو آسمون دوباره پیداش می شه مهتاب


آخه با تو که دیگه چیزی به چِشَم کم نمی اومد

تو بودی و هیچ چیزی به چشمم نمی اومد
ماهم تویی و شب بی تو مهتابی نمیشد
آفتاب واسه من پیش تو آفتابی نمی شد


صبح بعد از اون روز کذایی            آسمون پر شد از رنگ حنایی

نمی خواست انگار به روش بیاره            که تو باشی، حناش رنگی نداره
اگه یک دنیا قشنگی باشه            اگه هر جا پر از عطر گلا شه

بدون اینو، دلم پیش تو گیره            نمی تونه کسی جاتو بگیره 

دوست دارم بهنازم